جدول جو
جدول جو

معنی آزرم جو - جستجوی لغت در جدول جو

آزرم جو
(خوا / خا بَ دَ / دِ)
آزرم جوی. دادور. بانصفت. باتقوی و فضیلت طلب. پاسدار خاطرها.عفیف. عفاف خواه. آبروخواه. حرمت دارنده:
زمانی همی داشت بر خاک روی
بدو داد دل شاه آزرمجوی.
فردوسی.
زبان راستگوی و دل آزرمجوی
همیشه جهان را بدو آبروی.
فردوسی.
چو کافور گرد گل سرخ موی
زبان گرم گوی و دل آزرمجوی.
فردوسی.
بفرمود پس شاه آزرمجوی (کیخسرو)
که آرند گستهم را پیش اوی
چنان بد ز بس خستگی گستهم
که گفتی همی برنیایدش دم.
فردوسی.
کسی کو ترا نیست آزرمجوی
چه جوئی چه خواهی از او آبروی ؟
فردوسی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از آرام جو
تصویر آرام جو
آرامش جو، آرامش خواه، آشتی خواه، صلح طلب، برای مثال یکی پهلوان خواستی نام جوی / خردمند و بیدار و آرام جوی (فردوسی - ۶/۲۱۸)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آزرمجو
تصویر آزرمجو
آزرم خواه، باشرم و حیا، عفیف، دادگر، آنکه حرمت دیگران را نگه دارد، احترام کننده، برای مثال کسی کاو تو را نیست آزرمجوی / چه جویی چه خواهی از او آبروی (فردوسی - ۷/۵۸۳ حاشیه)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رزم جو
تصویر رزم جو
رزم جونده، رزم خواه، جنگجو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آزرمجو
تصویر آزرمجو
باشرم با عفت با آزرم، با تقوی بافضیلت، دادور با نصفت عادل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آزرمجوی
تصویر آزرمجوی
باشرم با عفت با آزرم، با تقوی بافضیلت، دادور با نصفت عادل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آزرم گن
تصویر آزرم گن
با حیا، شرمسار، مودب، شرمنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آزرمجو
تصویر آزرمجو
((ی))
با شرم، کم رو، منصف، عادل
فرهنگ فارسی معین